وقتی که به خضری دشت بیاض نزدیک می شم ؛
حسن خسروی خضری (شهرآرزوها) | جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ
وقتی به شهرآرزوها نزدیک میشم
دلم خوشه
به چهره ی زیباش،
که در گوشه گوشه ی اون پرنده ها لونه دارن و به آواز خونی مشغولن ؛
وقتی که ،
به جادّه هاش چشم میدوزم،از هر طرف منو به آغوش می کشن .
در هیچ یک از کوچه هاش به بن بست نمی رسم، و به هر کجاش که می نگرم تکرارِ هزاران خاطرۀ قشنگه /.
خضری دشت بیاض،تنها یک شهر با صفا نیست ؛ بلکه معجزۀ آرامشه ، معجزۀ طبیعت . . .
پارک های بی نظیرش که هنوز رقصِ درختاش موسیقی بارون و برف رو زمزمه می کنن ؛
راهی بجز دوست داشتنش پیدا نمی کنم
شهر آرزوها،شایستۀ خضری دشت بیاضه
عطر طراوتش،بوی بارونش ونسیمِ دلنوازش،هوش از سرِ هر رهگذری می بره
فصل تابستونش،شوخی نیست . . . بوی بهشت ؛ هر آدمی رو عاشق می کنه ؛
دوس دارم گِره از تمامِ سبزه هاش باز کنم ؛ برای تمامِ آرزوهای خیس خورده !
- ۰۱/۰۵/۲۸