شهر آرزوهای من
دلم باران می خواهد
بارانی که آرزوها را جانی دوباره بخشد . . .
فقط باران
با یک بغض به اندازۀ تمامِ آرزوهایم ؛
و بعد تو هم بنشینی کنارِمن
و هر دو با هم قطره های باران را بشماریم
یک
دو
سه
.
.
.
و بعد اصلاً یادمان برود که همۀ اینها فقط یک خیال است
من . . . باران . . . آرزوها

