آرزو خواهد آمد ؛ به باران سپرده ایم " آمدنش را "
لشکر گاه خضری پس از سالها تشنگی،رنگ و رویش کمی تازه تر به نظر می رسید
جویبارهای مهرش بر چشمه های مردانشاه تکیه زده و احساسِ عطراگین و دلنشینِ سال های دورِ دامنه اش،دوباره برگشته بود . . .
ماهی های کوچک و همیشه همراهِ رود،بعد از چندین سال دوباره مسحورِ آب های شفاف و زلال برکه شده بودن
سرگاه خضری،از تازگیِ طبیعت به وجد اومده و نگاهش رو به به تماشای ابرای بارونیِ آسمون دوخته بود
همه چیز برای خضری تازگی داشت
آبِ کوه خیلی سالها چند شاخه نشده بود . . .
تا حوالیِ صبح و در بحبوحۀ تولّدِ ستاره ها،همۀ بیل ها و چکمه ها مشغولِ آبگیری شده بودن
درختانِ توتِ پشتِ جو از خوابِ زمستونی بیدار شده و به استقبالِ شادمانیِ آبِ کوه نشسته بودن هر چند که تعدادشون خیلی اندک بود
آب بارون از دلِ کوچه باغهای خضری می گذشت و بر مزارِ درختانِ خشکیدۀ زمان جاری می شد ؛
برای لحظاتی،غم و اندوه بر پیکرۀ جویبار محسوس شده بود ولی با تمامِ وجود،داشت خودش رو به باغاتِ جوان شدۀ سال های اخیر می رسوند
زیر دوغار ؛ همچون پنجره ای رو به بهار می درخشید و آبِ کوه بهترین هدیه ای بود که آفریدگارِ بارون به او بخشیده بود . . .
خدایا شکرت
یا ارحم الراحمین . . .
- ۹۷/۱۲/۰۵