زندگی دفتری از خاطره هاست،چند برگی تو ورق خواهی زد "ما بقی را قسمت"
حسن خسروی خضری (شهرآرزوها) | شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ
چشم به هم زدیم،گذشت و گذشت . . .
زمان رو میگم ؛
روز به روز ما پیرتر شدیم و اون جوون تر . . .
شیطون رو میگم ؛
دلامون به خیلی چیزها وابسته شد و کم کم این وابستگی ها و تعلّقات جایِ صداقت ها و سادگی های گذشته رو گرفت . . .
یکی از بینمون رفت ولی تلنگری به ما نخورد و با گذشتِ زمان بر دیوارِ بی اساسِ دنیا بیشتر تکیه کردیم ؛
مرحوم بهروز رکنی رو میگم و البته مرحوم رضا عاقلی رو ؛
اون روزها از آقا بهروز خیلی حساب می بردیم و خیلی سعی می کردیم که کارنامهٔ خوبی داشته باشیم و حالا،آقا بهروز داره یــه
جایی حساب پس میده و با حیرت به کارنامهٔ خودش خیره شده . . .
آقا رضا هم هیچوقت فک نمی کرد که قراره خیلی زود روحش به ملکوت پر بکشه ؛
عکس زیر رو آقا حمزه برام فرستاده که میتونه تداعی کنندهٔ خاطراتِ خوبی از 25سالِ قبل باشه ؛
زمان رو میگم ؛
روز به روز ما پیرتر شدیم و اون جوون تر . . .
شیطون رو میگم ؛
دلامون به خیلی چیزها وابسته شد و کم کم این وابستگی ها و تعلّقات جایِ صداقت ها و سادگی های گذشته رو گرفت . . .
یکی از بینمون رفت ولی تلنگری به ما نخورد و با گذشتِ زمان بر دیوارِ بی اساسِ دنیا بیشتر تکیه کردیم ؛
مرحوم بهروز رکنی رو میگم و البته مرحوم رضا عاقلی رو ؛
اون روزها از آقا بهروز خیلی حساب می بردیم و خیلی سعی می کردیم که کارنامهٔ خوبی داشته باشیم و حالا،آقا بهروز داره یــه
جایی حساب پس میده و با حیرت به کارنامهٔ خودش خیره شده . . .
آقا رضا هم هیچوقت فک نمی کرد که قراره خیلی زود روحش به ملکوت پر بکشه ؛
عکس زیر رو آقا حمزه برام فرستاده که میتونه تداعی کنندهٔ خاطراتِ خوبی از 25سالِ قبل باشه ؛
- ۹۵/۰۸/۰۱