" آن مرد با اَسب آمد.آن مرد با اَسب در باران آمد "
پاییز بوی مدرسه میدهد،بوی کیف و کتاب نو و مدادهایی که تا به حال تراش نخوردهاند ؛
پاییز بوی مدرسه میدهد،بوی
کلاسهای رنگشده،نیمکتهای تازه و تختهسیاه . . .
پاییز بوی مدرسه میدهد،بوی آدمهای جدیدی که قراره 9 ماه تمام همکلاسیاشان باشی ،
آدمهایی که بعدها مثل حیاط وسط آن چهاردیواری بزرگ دستنیافتنی میشوند .
پاییز
بوی مدرسه میدهد؛هم برای کودکان و نوجوانانی که این روزها از این مغازه
به آن مغازه میروند تا
خود را برای روز اول مهر آماده کنند و هم برای
پیرمردهایی که روزهای آخر تابستان را روی نیمکتهای
توی پارک یا سکوهای جلوی خانه سپری میکنند .
پاییز بوی مدرسه میدهد،حتی اگر آن قدر بزرگ شده باشی که دیگر چهاردیواری دور حیاط مدرسه مانعِ
همیشگیات باشد،برای ورود به حیاطی که زنگهای ورزش معنای دیگری داشت .
پاییز بوی مدرسه میدهد،حتی اگر معلمهای دوران ابتداییات حالا زیر خروارها خاک خفته باشند و
همبازیهای شاداب دوران کودکیات هر کدام گوشهای افتاده باشند و روزهای مانده را شماره کنند .
پاییز بوی مدرسه میدهد و همین مهم است، این روز اول مهر کودکان قد و نیم قد را میبینی که با
لباس یک شکل،خیابان بیمنظره دیروز را پر از حجم زندگی کردهاند .
همین مهّم است که سروصدای بچهها را از حیاط مدرسه ته کوچه میشنوی و با صدای ضربه خوردن به
توپ فوتبال در دل زمان سفر میکنی و رویاهای روزهای رفته را مرور میکنی .
روزهایی که مثل امروز نبودند،روزهایی که پرواز یک بادبادک میبردت از
بامهای سحرخیزی پلک تا
نارنج زارهای خورشید، روزهایی که غم بود اما کم
بود .
پاییز بوی مدرسه میدهد حتی اگر مدرسهات پشت زمانها جا مانده باشد .
تصاویری از دبستان سعدی ، محوطهٔ تمام خاطرات دورانِ کودکی
- ۹۵/۰۷/۰۳