لبخند خضری دشت بیاض از دریچۀ سرنوشت ؛
یه گوشه از خراسـون،چشمـهٔ آبی جوشید
از یه کنارِ چشمـه،بوتـهٔ سبـزی روئید
بوتـه ها تکـرار شدن،میونشون خــدا بود
سبـزه زارِ چشمه مون،خیلی بی ادّعا بود
لبخندِ چشمـه بیـدار،مثلِ نشاطِ بـارون
بالایِ اون سبـزه زار،روییـده رنگین کمـون
خورشیـدِ اون منطقـه،به رنگِ وانیلی بود
افسـوس که اونجـا همش،از سکنه خالی بود
یه روز هـوایِ چشمـه،زیـادی بارونی شد
بارشِ رگبـار و برق،بـه چشمـه ارزونی شد
چشمه ز عشقِ بارون،داشت به خودش میلرزید
لبهـایِ سردِ بارون،به گونه هاش می بـارید
از میـونِ آسمـون،ابـرا کنـار کشیـدن
اونا نشـونه ای رو،تو دلِ چشمـه دیدن
قلبِ هوا ترک کرد،نـوری به چشمـه تابید
چشمه خروشـان شدو،هزارتا چشمـه جوشید
برکتِ حق لباشـو،کشید روی سبـزه زار
هر جا نگـاه میکردی،سبـزه روییده بسیـار
فرشتـه ها اومدن،آبتنی تـوی چشمه
خوشحالیشون یه جـوری،با عشوه وکرشمه
خواستن که اسم بذارن،برای اون منطقــه
ولی خـدا فرستــاد،پیامی با صاعقـه
فرشتـه ها پیـام رو،رو چشمه جــاری کردن
اسم عزیزِشون رو،بنامِ خضـــری کردن
گذشته امّا خیلی،از اون زمان تا اکنــون
دیگه فرشتـه هامون،نیستن توی آسمـون
تنها ستارهٔ ما،دشتِ بیــاضِمــونه
ستـاره ای که با عشق،کنارمـون می مونه . . .
- ۰ نظر
- ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۴۱