چرا نشاط و شادابی از خضری دشت بیاض گرفته شد؟!
- ۱ نظر
- ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۹
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفتـــــ ”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموختــــــ !
نیــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان .
آنـها کـه آزارت مـی دهند ،
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند .
و اگـر بـخت مـدد کنـد ،
خــداوند اجـازه مـی دهد تماشاگرشان باشــی …!
خدا رو شاکریم از اینکه خضری دشتِ بیاض رو در دلِ طبیعتی گنجونده که هر فصلش زیبایی های خاصِّ خودشو داره و میتونیم با هرنفسی
از تلاطمِ زندگی فاصله بگیریم و خدا رو در نقطهٔ نهایتِ آرامش حس کنیم . . .
طبیعتِ منحصر بفردِ ییلاقمون در هیچ لحظه ای ما رو تنها نمیذاره و همواره ما رو از شرِّ افسونگری های دنیوی حفظ می کنه . . .
بی انصافیه که فصل های زیبای خداوندی رو در شهرمون ببینیم ولی هیچ لذّتی از طبیعتِ نشاط بخشِ اونا نبریم ؛
نگاه کردن به نعمت های خدادادی که در دلِ همین طبیعت نهفته هست میتونه بهترین نسخه برای آرامشِ ما باشه ؛
در چند روزِ گذشته به لطفِ نگاهِ رحیمانهٔ آفریدگار و به یُمنِ دلهای شکستهٔ نمازگزارانِ ساده دلِ شهرمون،که نماز بارون رو با اشک های
خودشون اقامه کردن،بارش برف و بارونِ الهی به گونه ای بر سرزمینِ خضر جاری شد که در چند سالِ گذشته کم سابقه بوده ؛
ان شاءالله به برکتِ این نزولاتِ آسمانی که مصداق بارزِ الرحمن و المصور بودنِ خداوند هست،زمستون خوبی رو با همدیگه تجربه کنیم ؛
"خدایــا شکـــرت "
"روی تصــاویر کلیک کنین"
آخرین نماز جمعۀ خضری دشت بیاض به امامت حجه الاسلام یعقوبی ،
نمازی با طعمِ خیسِ غم و اندوه ؛
قصّه ی دغدغه های حاج مرتضی در دل تنهایی شهر به پایان رسیده ؛
بارانِ اشک ها،این طرفِ پنجره های مسجد شروع به باریدن کرده بود . . .
آوای همۀ نمازگزاران و اهالی خونگرم شهرآرزوها بغض آلود بود و خسته ؛
در همسایگیِ بهار،پرستوی آرزوهای شهر از کوچ سخن می گفت و خداحافظی ؛
امّا دلم بیشتر از همیشه شکست،
چون حاج مرتضی یعقوبیِ عزیز،در حالی سخن از رفتن میزد که آرزوهای شهر برایش بزرگترین دغدغه شده بود ؛
حاجی رفت و قلبهای ما از واژۀ بدرقۀ ایشان، بسیار لرزان . . .
خداوند پشت و پناهت حاجی جان
ما رو حلال کنید
التماس دعا
اولین روز حضور حاج آقا در خضری دشت بیاض(سه سال وسه ماه قبل)