یکی از کرامات شیــخ بهلــول . . .
شب جمعه ای بود،افتخارِ حضور در حرم مطهر حضرت زینب را در زینبیه درک کردم(راوی) ؛
آخر شب برادرانِ سپاهیِ ما که در سوریه و لبنان مستقر بودند،دسته جمعی وارد
حرم شده و به عزاداری و
سینه زنی پرداختند . یکی از آنها که
مسئولیتی را هم به عهده داشت و حقیر را به خوبی می شناخت مرا دید،
به طرفم آمد و در آغوشم کشید و اظهار محبت
زیادی کرد، اصرار داشت که مرا به لبنان ببرد ؛
مقرر شد، فردای آن
روز به هتلی که محل اقامت حقیر بود مراجعه و با رعایت امکانات امنیتی در
حالی که یکی دو اتومبیلِ
دیگر هم پاسداران محافظ را حمل می کنند ، به سمت
مرز لبنان حرکت کنیم . . .
در طول مسیر به باغ زبدانی که موقعیتی نظیر باغ
منظریه شمیران طهران را دارد و محل استقرار سپاه پاسداران بود رفتیم ؛
معلوم شد جناب آقای حاج شیخ محمدتقی گنابادی، معروف به بهلول هم در آنجاست ، مقرر شد ایشان را هم
همراه بیاورند .
حرکت کردیم تا
این که به مرز نظامی سوریه و لبنان رسیدیم،برای من قبلاً مجوز عبور گرفته
بودند،ولی برای آقای بهلول
چنین مجوزی را نگرفته بودند، حال چرا؟ نمی
دانم!
رفقا در این باره صحبت می کردند، که به مأمورین مرزی چه بگویند؟
مرحوم شیخ بهلول با کمال اطمینان خاطر،فرمود: مطمئن باشید آنها مرا نمی بینند! از این لحاظ خیالتان راحت باشد!
راستی
همینطور هم شد،وقتی که مأمورین مرزی لبنان به داخل ماشین سرکشیدند،گویی
اصلا او را ندیدند،و کوچکترین مشکل و
مسئله ای پیش نیامد؟! حال ذکری بر لب
داشت یا این هم رشته ای از علم بود ! نمی دانم . . .

یکی از کراماتِ شیخ بهلول در منطقهٔ ما :
اهالیِ روستایِ خانیکوک خضری(خُنُکوک) معتقدند که در 22تیرماه سال 77 حضورِ علامه بهلول در قبرستانِ روستا
و نماز بر جسدِ مرحوم دلنواز،اتفاقی نبوده و کاملاً علامه بهلول در عالـمِ معنــا از مرگِ این عزیز اطلاع داشته است ؛
حضورِ بهلول در لحظهٔ مرگِ مرحـوم دلنـواز،درحالی بوده که هنوز اطلاع رسانیِ چندانی صورت نگرفته بود و اهالیِ روستا
از حضورِ این عالمِ بزرگ کاملا بهت زده بودند ؛ شاید علّامه طی الارض نموده بود؟! و شاید . . . !!!
" قرائـت فاتحــــه "
