چشمتان را بر واقعیّتِ شهر بستید ؛ ولی آن را به هنگامِ تقاص باز خواهیم کرد . . .
- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۷
وقتی در لابه لایِ ترافیکِ ذهن و در حاشیۀ خلوت و سکوتِ شهر،چند نفر پیدا میشن که یه چراغ به روشنیِ شهر
اضافه می کنن،خیلی حس و حالِ قشنگی به همشهریان دست میده و در حقیقت
این چند نفر جورِ خیلی از کم کاری ها و انزوایِ افکار شهر رو به دوش می کشن تا نشون بدن که هنوز شهر آرزوها
پتانسیلِ خوبی برای رشد اقتصادی داره . . .
وقتی یه مغازه در مبلمانِ شهر زیبای خضری دشت بیاض به نقاّشی در میاد ؛ یاد و خاطره مهندس علی باقری در
اذهان شکل می گیره که چقدر به کسبه و بازاریای شهر امید می داد و اونا رو ترغیب به سرمایه گذاری می کرد . . .
ای کاش در دفترِسبزِ شهر آرزوها،همیشه جایی برای ثبتِ لحظه های زیبا وجود داشته باشه تا افرادی مثلِ برادران اسداللهی
بتونن دست به قلم بشن و یه قدم ما رو به آرزوهای روشنِ باغشهرِ خراسان جنوبی نزدیکتر کنن ؛
ممنونم " برادرانِ خونگرمِ اسداللهی "
سی روزِ پُر برکت و پُر فیض
در کنار بچّه هایی که میشد از همسایگی اونا عطرِ اهل بیت رو استشمام کرد . . .
سی شبانه روزی که با اشک و لبخندِ زائرینِ زیادی عجین شده بود و هر لحظۀ اون رو میشد با بهترین واژه ها وصف کرد ؛
سحرهایی که سکوتِ شب همۀ شهر رو به خواب برده بود،عدّه ای جوون بدونِ کوچکترین توقعی داشتن برای خوشحالیِ امام زمان(عج)
قدم بر میداشتن تا شاید بتونن با سخاوت و ایثارِ خودشون،بیتِ استحقاقِ شهر رو به گوش زمان برسونن ؛
و حالا . . .
لحظۀ جمع آوریِ موکب و نگاه هایی که دلِ دیدنِ این لحظه ها رو نداشتند ؛!
............................................................................................................................................................
ضمن تشکّر از مهندس خسروی(بخشدار محبوبِ بخش نیمبلوک) بابت سی روز همراهیِ صمیمانه و دلگرم کننده ،
برای همۀ عزیزانی که امروز بدلایل کاری نتونستن در جمعِ بچّه ها حاضر بشن آرزوی توفیق و تندرستی داریم / .
خداوند پشت و پناهتون
آهای زمانه که همیشه هوای خضری دشت بیاض رو داشته ای و کسانی رو که به عناوین مختلف بهش حسودی یا خیانت کردن رو
به سزای اعمالشون رسونده ای ؛
با توام آهای زمانۀ تاریخ ساز و منتقم ؛
امروز در پسِ گذر از آن روزهای تلخ ، ما منتظر تقاص تاریخ هستیم ؛ مصداقِ آیۀ قصاص " آیۀ 179 سوره بقره "
آن روزهایی که مردانِ سیاسیِ ضعیف و بزدلِ تاریخ قاینات و خراسان ، چشم بر تمامِ قابلیّتها و واقعیّتهای دارالمؤمنین خاوران بستن،
و با نگاه های منافقانه و حقیرانه خودشون در دلِ تاریکیِ شب با مهره های سوخته ، برای عقب انداختن ارتقاء بخش نیمبلوک و
شهر خضری دشت بیاض برنامه ریزی کردن . . . .
خضری دشت بیاض هیچ گاه مسئولینِ رفاه طلبی رو که با نامِ سیاست به صداقتِ شهر خیانت کردن نخواهد بخشید ؛
اوناییکه یکه تازی کردن و برای دو قرون منفعتِ بیشتر حیثیتِ انسانهای مؤمن و ولایی رو زیرِ سؤال بردن .
خضری دشت بیاض هیچ گاه منّتِ مترسک های خائن رو نخواهد کشید و برای اعتلا و عاقبت بخیریِ خودش چشم به
چشمه های آسمون دوخته و نگاهِ سراسر مهرِ امام زمان(عج) رو طلب کرده و بس ؛
آهای تاریخ ، نگران شهرم نیستم چون وجودش از گندمِ حلال شکل گرفته ؛
برای اونی نگرانم که با " ظلم و خیانت " وجودش رو از خونابۀ حرام لبریز کرده . . .
نگران شهرم نیستم
چون ایمان آورده ایم و
به "صبر" سفارش شده ایم . . .
ما به عشقِ یک رهبرفرزانه،انقلابی ادامه خواهیم داد ؛
پروازِ فرشتگان سماوات بر آسمانِ خضر و
رقم زدنِ مهرآبی ترین فصلِ غم در دلِ پاییز ( مهرآب : مهر - آبان )
ماموران آسمانی در کمتر از یک ماه،گلچینی از بهترین های شهر آرزوها رو در حالِ تسبیح و حمد به باغهای جاودانِ بهشتی
هدایت کردن تا شب های تنهایی و دلتنگی خضری،غریبانه تر از گذشته سپری بشن ؛
خدای من ؛ هواشونو داشته باش و نگاهِ رحیمانۀ خودت رو از ما بازماندگان دریغ مکن ؛
یا ربّ العالمین ؛ نذار قبل از پاک شدن،خاک بشیم . . .
ممنون
گاهی که به امیدِ روزنه های سبز قدم میزنم
به صحنه هایی برخورد می کنم که سابقاً توی شهرِ آرزوها کمتر دیده می شد !
ــ اینکه چرا باید نمایندگیِ آموزش و پرورش بخش نیمبلوک که یه زمانی با خونِ دلِ عدّه ای مسئولِ خداترس و وطن پرست مجوزِ شروع به
کارش گرفته شده،حالا باید از غمِ غریبی و تنهایی به نفس نفس بیفته . . .
همۀ اونایی که توی این زمینه کوتاهی کردن و دلشون بجز خودشون برای هیچکی نسوخته،باید یه روزی جواب بدن ! از شورای شهر گرفته تا
متصدیانِ امر . . .
ــ اینکه چرا تنها گرمابۀ شهر که یه روزی کلّی هزینه برای ساختمونش پرداخت شده تا راه اندازی بشه ؛ باید این روزا به حالِ خودش
رها و از دردِ یتیمی به خرابه ای تبدیل بشه ؛
حداقل میشه دربش رو بست تا تبدیل به فسادخونه نشه و از تخریب اون هم " جلوگیری . . . !
ــ با هزار تا دلخوشی و امید "خبر مجوّز مجتمع دامداری " در دلِ شهر پیچید ؛ ولی حالا با وجودِ چند میلیارد تومن اعتبار ،
میدونی کجای این قصّه کار گیره ؟!
" اینا رو باید به کی بگیم "
وقتی یه مدّتِ کوتاه
از خضری دشت بیاض(شهرآرزوها) ؛ فاصله می گیری
سرعتِ زمان ، خیلی کُند میشه
درک خوبی از این فاصله نداری
شب ها خیلی تیره تر به نظر می رسن و
روزها حرفی برای گفتن ندارن
در بهترین حالت ؛ تازه می فهمی که
چقدر شهر آرزوها عزیز و دوست داشتنیه
پس بیا کاری کنیم که
شهرمون به ما افتخار کنه و
نذاریم که هیچ شخصی از وطن و میراثِ جاودانه مون ؛ برای خودش خرج کنه ؛
روحیۀ جمع گرایی و همدلیِ بینِ بچّه ها
اونا رو به سمتِ مهرورزی و دوستیِ مضاعف سوق داده و این امر
موکب الرضا(ع) خضری رو در مسیر رشد و تعالی قرار داده بود . . .
میزانِ تحمّلِ کمبودها و مشکلاتِ اولیّه،توفیقِ دستیابی به هدفِ اصلیِ موکب رو روز به روز بیشتر می کرد و این
بهترین پشتوانه برای فرزندانِ بی ریای موکب الرضا(ع) به حساب میومد ، موکبی که کاملاً مردمی اداره میشد و بس . . .
در سایۀ دوستیِ همدیگه،روحِ مهربونی و گذشت خیلی سریع شکوفا و مصفّا شده بود
و ازین رهگذر بچّه ها طعمِ شیرینِ نوع دوستی و خدمتِ عاشقانه به اهلِ بیت رو بهتر از همیشه می چشیدند ؛
پاداشِ قشنگِ بچّه های خضر ، دعای کاروانِ پیاده ای بود که . . .
هنوز برگ ریزان ادامه داره . . .
چهرۀ شهر آرزوها به یک نقّاشیِ زیبا بدل شده که "هزار رنگ" دارن در اون خودنمایی می کنن
ولی یه گوشه از شهر
بچّه هایی جمع شدن که بدونِ "هیچ رنگی" دارن در میان پاییزِ شهر خودنمایی می کنن و
به خداوند نشون میدن که هنوز سخاوت و صداقت برترین رنگِ آفریدگاره ؛
به شکرانۀ الهی
با دستهایِ مهربونِ خودشون
موکبی برپا کردن که هرچند کوچک به نظر می رسه ، ولی به دریایی از زائرین امام حسین(ع) و امام رضا(ع)
کریمانه لبخند میزنه . . .
درود بر اهالی بی نظیرِ خضری دشت بیاض ؛ که همیشه هوای بچّه های انجمن رو داشته و دارن
یا حقّ
"مهندس اسماعیلی ؛ از عنایتِ ویژه شما سپاسگزاریم "
تصاویر" آرشیو "
حدود بیست سال
هر روز صبح
چراغِ شهر با اذانِ ملکوتیِ مرحوم حاج حسن رمضانیِ عزیز روشن می شد ؛
سالیانِ متمادی با صدای دلنشینِ خودش به اموات تلقین می داد تا روحِ آرامش رو احساس کنن و
به نوعی به زندگان که در صحنۀ تشییعِ جنازه حضور داشتن این لحظه های سخت رو یادآوری می کرد ؛
و امروز
پس از گذشت 92 بهارِ قرآنی از عمرِ این پدر بزرگِ مهربونِ شهر
ملک الموت،این موهبتِ الهی رو سوار بر بالِ فرشته ها
به آسمان ها پرواز داد
روحش شاد و یادش گرامی
قرائت فاتحه . . .
" برای دیدنِ تصاویر در سایز بزرگتر روی اونا کلیک کنین "
مرحوم شیخ محمّدعلی قطب
یه فرزند داشت
و ظاهراً یه خواهر بنامِ بانو
محمّدعلی ؛ اقدس(تنها دخترِ یانو) رو به حسن پیشنهاد می کنه و حسن آقا علی رغمِ میل باطنی
به پیشنهادِ پدر تن میده و اقدس رو به همسری انتخاب می کنه . . .
بعد از مدّتی اقدس و حسن از همدیگه طلاق می گیرن ؛
حسن آقا ازین اتّفاق رنجیده خاطر شده و راهیِ دیار کرمانشاه میشه . . . !
"مطلب ارسالی : از همشهری عزیزم اسماعیل رمضانی "
جیپ
برای اوّلین بار در سال1941(جنگ جهانی دوّم) برای ارتش آمریکا ساخته شد ؛
ماشینی نظامی با قابلیّتِ گذر از مسیرهای ناهموار
اولّین طرّاحی این ماشین فقط دو روز طول کشید
و . . .
در خضری دشت بیاض هم در قبل از انقلاب و اوایلِ دهۀ شصت شاهدِ ترددِ چندین جیپ در خیابونهای شهر بودیم ؛
امشب در یک لحظه نزدیکِ مغازۀ آقای رحمانی با دیدنِ جیپِ آقای مرادی بیناباج،دنیایی از خاطراتِ گذشته برام تداعی شد ،
و لبخندهای دلنشینِ آقای مرادی من رو تا دنیای خوشِ کودکانه ام پرواز داد ؛
" چقدر دلمون برای جیپ های ساده و کوچه های خاکیِ خاطرات تنگ شده " . . . . . یادش بخیر . . . . .
خـــاکِ شهــدا
میخوام برم با دسته گُل ، کنارِ خاکِ شهدا
اونجا بشینم روی خاک ، قصّه بگم از ابتدا
آبِ گوارا ببرم ، اونجا رو ساحلی کنم
برای بچّه های جنگ ، لحظه ای چلچلی کنم
بگم حساب خضری رو ، از بقیّه جدا کنین
حقّشو با اجازتون ، همین روزا ادا کنین
ماپیشِ احساسِ شما ، التماسِ دعا داریم
چند وقته که اشکامونو ، از شماها حاشا داریم
خضری به دردِ آرزو ، چند وقته مبتلا شده
دردی که واسۀ همه ، دردسر و بلا شده
خضرِنبی خسته شده ، دل داده سوی انبیاء
حالا شما بهش بگین : درست میشه برگرد بیا
اربعین از راه میرسه ، خضری رو محرابی کنین
آرزوی شهرِ ما رو ، درمان و آفتابی کنین
توی دریا شهری بود ، با دلفینای رنگارنگ
ماهیاش آبی بودن ، قایم نبودن زیرِ سنگ
قانع بودن ماهیاش ، به داشتنِ چند تا صدف
مرواریدهای ظریف ، دنبال میکردن یه هدف
سفرۀ دریایی ، مارماهی نداشت
زندگی جز به خدا ، راهی نداشت
شهرخضری زیرِ آب ، ستاره داشت
ستاره ، یه آرزو اجاره داشت
مهلتِ اجاره داشت سر می رسید
آرزو میخواس بره ؛ خبر رسید
نرو ، اینجا ماهیا تنها میشن
توی قعرِ ناخوشی ، رها میشن
آرزو گفت به خدا : من نمیرم
تا یه روزی تو بیای بریم حرم
خدا گفت باشه همین روزا میام
شهرِ دریا ، آسمونیه برام
وقتی بـا خـدا شـروع می کنی
بی همراه شروع می کنی
منّت و چشمداشتی نداری ،
امام حسین(ع) خیلی سریعتر از نگاهِ تو،میاد سراغت
دامنۀ محبّتِ تو به محرّم،همچون بارونِ بذل و عنایت همه جا رو فرا می گیره و
اون وقته که تو میتونی به داشته هات افتخار کنی . . .
و امروز ما به خودمون افتخار می کنیم و صد البته
" به تـو "
این هفته
سه شنبه ؛ خضری دشت بیاض و بخش نیمبلوک
یه مهمونِ خاص دارن ؛ یه مهمون خیلی ویژه
دلیلش چیه ؟!
اینکه اهالی بخش نیمبلوک و شهر خضری دشت بیاض در جمع آوریِ نذوراتِ بازسازی حرم ابا عبدالله الحسین(ع)
با سرانۀ هر نفر : بیش از 11هزار تومن ، بر اوجِ قلّۀ ارادتِ عتبات ایستادن و یک بارِ دیگه در کشور " نخستین " شدن/.
و حالا به بهانۀ قدردانی از لطفِ کریمانۀ اهالی بخش نیمبلوک،قسمتی از سنگِ قبرِ امام حسین(ع) که قراره به
مدّتِ 50 سال بر روی قبر مولا قرار بگیره در مسجد امام حسین(ع)خضری رو نمایی خواهد شد ؛
وعدّۀ ما : سه شنبه ساعت 3 عصر
................................................................................................................................................................
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصّه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصّه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه می دویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
عَلَیْکُمْ بِالْجَمَاعَةِ؛ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ عَلَى الْفُسْطَاط
به جماعت (یکپارچگى) روى آرید همانا دست خدا با جماعات است
همیشه با هم باشیم
این وحدت ؛ مایۀ خیر و برکتِ شهر آرزوها بوده و خواهد بود
وقتی با هم هستیم ، چتری از ایثار و فداکاری در آسمونِ شهر برافراشته میشه و این یعنی همۀ توطئه ها خنثی شده ؛
وقتی با هم هستیم ، میثاق ها و پیمان هامون استوارتر از گذشته شکل می گیرن
اینجوری می تونیم بازوهامونو بهم گره بزنیم و در جهتِ خواسته هامون گام برداریم
وقتی به نهالِ اتّحاد پیوند می خوریم ، همه می تونیم میوه های آرامش و ترقّی رو برداشت کنیم و
چشمه سارِ معرفت و شعورِ شهر به قشنگی بر پای نهالِ آرزوها جاری میشه ؛
زیبایی جامعه اسلامی،در گرو هماهنگی با آفرینشه،بدین گونه که :
همانندِ جهان هستی،به انسجام لازم و تعالی بخش آمیخته باشه.
وقتی قلم به دست می گیرم تا از اتّفاقاتِ زیبای شهرِ خودم واژه هایی رو به تصویر بکشم دوست دارم با قشنگ ترین احساس ها
جملاتم رو تموم کن . . .
ولی گاهی وقتا در ذهنِ مشوّش و متراکمِ خودم با مسئولینی مواجه میشم که در عمل به اندیشه های سازمانی ضعیف ظاهر میشن و
در عقیده و هدفِ خودشون برنامه ریزی و بهم پیوستگی لازم رو ندارن ؛
من از همۀ مسئولینِ شهر بوِیژه اعضای محترم شورای اسلامی شهر و هیئت مدیرۀ محترم شرکت سهامی زراعی خضری که با
رأیِ مستقیمِ مردم حیاتِ اجتماعی اونا احیاء شده انتظار دارم با تمومِ انرژی و با یک عشق و حسِ وطن پرستیِ ناب به گوشه گوشۀ شهر
سر بزنن و هر کجا فعالیّتِ عام المنفعه ای رو به چشم می بینن از اون حمایت کنن ؛
بایستی هر لحظه نگاههای همشهریان رو درک کنن و از قدرتِ مردمیِ خودشون بهره ببرن . . .
انجمن جوانان خضری خیلی جاها برای شهر آبروداری کرده و هیچگاه حضورِ این عزیزان در فعالیّتهای اجتماعیِ شهر از روی وسوسه و
هوس نبوده بلکه نشأت گرفته از یک احساسِ ملکوتی بوده و بس ؛
دو سال قبل با حمایتِ مهندس اسماعیلی ، مهندس گلچین و بچّه های انجمن،پروژۀ فضای سبز جادّۀ اردوگاه کلید خورد و
با بارش رحمت الهی تاکنون آبیاری این درختان به خوبی انجام پذیرفت . . .
ولی انتظار بچّه ها این بود که حداقل دوستانِ شورا و هیئت مدیره با خلوص و نیّتی مبارک و میمون به یاریِ این انجمن می اومدن/.
ما قراره به یک شهرِ بی بدیل تبدیل بشیم و دراین راه ما و من معنایی نخواهد داشت . . . !
همه باید با شور و نشاط برای اعتلای شهر آرزوها تلاش کنیم و خودمون رو از خمودگی و ایستایی رها کنیم ؛
با مردم رو راست باشیم . . . آسمانی خواهیم شد . . .
وقتی مادر میخندید ؛
تمومِ دلتنگیا،اشکها و شکایتهایِ مهندسِ مهربونِ شهر،بوی خوشبختی می گرفت و همۀ گلایه ها رو در قلبش جا می گذاشت
آغوش گرم و پَرمحبّتِ مادر،زیباترین آرزوها رو برایش تداعی می کرد
گلخونۀ دلِ مهندس خسروی از عطر مهرِ مادری لبریز بود و تنها " دلخوشیِ زیارتِ مادر "
برای وی دنیایی از نشاط و امید به ارمغان می آورد ؛
و حالا
پس از سالها خوشبختی،
نوازش مادرانه رنگ غریبی گرفته
و مهندس مهدی در پروفایلش جمله ای از تنهایی به تصویر کشیده . . .
بخشدار محترم بخش نیمبلوک :
مادر ؛ پابرجاترین عشق دنیاست که میشه تجربه کرد و حالا
دلت بیشتر از گذشته برای چین و چروک های چشمانِ مادر تنگ شده
مهندس جان
" غروبِ لطیف ترین گلِ بوستان زندگی تان را تسلیت عرض می کنیم "